از فلق تا شفق زندگی ام

کاش روزها همیشه رنگی دگر داشت

نور دل من

صبح ها که به یاد تو به آسمان سلام می کنم ....

خورشید خجالت می کشد از مهر دل من !!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تمام لحظه ها ..

کاش می شد زمان را در چهار دیواری خانه ای محبوس کرد ....

وانگاه من می ماندم و آن لحظه های شیرین با تو بودن  ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شما ؟؟؟یا تو ؟؟

دلم برای.... تو.... تنگ می شود ....

ببخشید !!!!!!!!!!!

دلم برای شما تنگ می شود !

خیال پردازی که می کنم ، فراموش می کنم  حتی ذره ای سهم من نیستی !!!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

پتک.....

ویران کننده اند ، ضربه هایی که پتک دلتنگی تو بر دیواره های  دلم می زند و چیزی جز سیلاب اشک هایم را به ارمغان ندارد  !!!!

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

فانوس یاد تو

·         قول داده ام گاهی هر از گاهی فانوس یادت را میان این کوچه های بی چراغ و بی چلچله روشن کنم .خیالت راحت!من همان منم؛ هنوز هم در این شبهای بی  فانوسی  هنوز دنبال تو می گردم 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

به نام تو ...به نام او

می نویسم برای بهانه هایی

 

 

و بهانه های نوشتنم بسیار زیاد

 

 

تو                                                

 

 

او

 

 

ما

 

 

شما

 

 

من

 

 

تنها بهانه ی نوشتنم امروز دل کوچکم شده است

 

 

از او برای او می نویسم

 

 

و هر چه درون او موج می زند

 

 

برای دلی می نویسم که
 

 

 

 باران را تمنا می کند

 

 

نه از آسمان

 

 

بلکه از ابرسیاهی که چشمانی به روشنی برق ستارگان شب های نورانی برای او رقم زده

 

 

دلی که نشاط را تمنا می کند

 

 

نه از رقص شاخه های درختان جنگل سبز

 

 

بلکه از رقص انگشتان کوچک و نحیفش به هنگام نوشتن زیباترین احساسش بر روی صفحه ی سفید کاغذ

 

 

دلی که سرسبزی را تمنا می کند

 

 

نه از تپه های اندود شده به چمنزار های زیبا و سرسبز

 

 

بلکه از تپش قلب کوچک اما به وسعت دریاها که سرسبزی او سرخی خون درون رگهای اوست

 

 

برای دلی می نویسم که معدود نیمکت هایی برای نشستن درون خود به جا دارد

 

 

نیمکت هایی که هر کدام اسم خاصی دارند

 

 

به نام تو

 

 

به نام او

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کاش هنوز می توانستم چیزی بنویسم ....

در این گرمای سوزان تابستان به بهانه ی رقص خورشید در چشمان نورانی تو سلام و عرض اخلاصی به گرمی دل کوچکم به دل بزرگ تو تقدیم می کنم

 

 

.......،

 

 

به استقبال روزی می رویم که در آن روز خورشید با دیدن تلالو چشمان تو خجلت زده شد

 

 

......،

 

 

می دانم آسمان دل تو ابری شده و این ابرها مانع از آن گردیده که چشمان کورم با دیدن خورشید دلت شفایی دوباره گیرد ، اما بدان این چشم ها به جای ابرهای دلت باریدند تا شاید اندک نوری به دل سیاه من روشنایی بخشد .

 

 

..... ،

 

 

می خواستم دل کوچکم را با دادن شاخه ی گلی یا هدیه ای به مهمانی خورشید آسمان دلت دعوت کنم

 

 

..... ،

 

 

می خواستم آسمان سرزمینم را به عاریه بگیرم  تا صفحه ی پیام تبریک من به تو باشد ، اما دستانم یاریم نکرد تا در این صفحه ی آبی پر از رنگ چیزی بنگارم و تنها به خورشید و ابر سلام کردم ، به جای ابر باریدم و به جای خورشید گرمی مهر خود را به تو تقدیم کردم .

 

 

....... ،

 

 

آرزویم این بود که در این روز با صدای خسته ولی پر از شور و مهرم شادباش ترین تبریکات را ب تو تقدیم کنم ، توئی که راه زندگی کردن با معنای بسیار متفاوت را به من یاد دادی ،اما....

 

 

بگذریم ....

 

 

....... ،

 

 

می خواستم کتابچه ای را یادبود این ...... کوچکت در گنجینه ی دل خود به یادگار داشته باشی ، اما نمی دانستم از کدامین نگارشگر به تو دست نوشته ای تقدیم کنم

 

 

لحظه ای درنگ کردم ....

 

 

چه کتابی بفرستم که نوشته های از عمق دل باشد نه از اوج تفکر ؟

 

 

چه کتابی برایت بفرستم که نگارشگر آن را به شور قلم زده باشد نه از سر شر ؟

 

 

چه کتابی برایت بفرستم که نگارشگر عمق مهر دل من را برای تو به تصویر کشیده باشد نه اوج پرواز عقاب را ؟

 

 

به اندیشه ی خود غوصی عمیق زدم ، آن دست نوشته ، تنها از سرانگشتان خودم سرچشمه می گیرد

 

 

....... ،

 

 

دست نوشته هایی که خطابه ی آن تو هستی ، فرشته ی آسمان دل کوچک من .

 

 

....... ،

 

 

عمیق ترین شادباش ها را به مناسبت روز ... ، .

 

 

گمان مبر با دریافت دست نوشته های سابقت مهر همیشگی تو از دلم شسته خواهد شد . گمان مبر هر چند جسم کوچکی دارم ، دلم نیز کوچک است نه! دل من به وسعت وسیع ترین آبهای این کهکشان پر از عشق و هستی است .

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

صدای من ...

صدای من صدای خفته در گلوی زنانیست که در گوشه گوشه این زمین خاکی با اشک سرمه در چشمان غمبارشان می کنند و با ضربه های سیلی گونه های خود را سرخابگون

 

 

 

تمام نوشته هایم ، حرفهای دل زنانیست که در پس دیوار های بلند تنهایی تمام مهر درونشان را پنهان می کنند و انتظار چشم هایشان را چال نادیا 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اسفند که می آید...

دلتنگم ..همانند ماهی کوچکی که در تنگ آبی گرفتار شده و تنها به هوای زنده بودن در آن مانده است

 

 

دلتنگم ...چنان دلتنگ که با شنیدن صدای آواز هر پرنده ای ، آرامش صدای تو برایم تکرار می شود

 

 

دلتنگم ...چنان دلتنگ که با هر زلالی آبی ، صافی و زلالی دل پاک تو برایم مرور می گردد

 

 

دلتنگم ، اما با تمام دلتنگ ی ام ، حس بودنت را در تمام  لحظه های سخت  زندگی ام  مرور کرده ام

 

 

و این ذره ای از بار دلتنگی ام را گاهی می کاهد

 

 

کاش می دانستی بعد از آن دوران موهایم به سفیدی گراییده اند و تنها سفیدی موهایم ، آیینه ی  شفاف روزگار سخت من شده است

 

 

اما من امید به دنیا آمده ام ، با امید زیسته ام و همراه امید هم می روم

 

 

 

کاش می دانستی حال دلم را ....                   

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دل نوشته های من برای آرات کوچک

آرات عزیزم سلام 

می دانم که نمی دانی ام و نمی شناسی ام 

اما این را بدان مهری که از تو به دل من زخم خورده ی روزگار رخنه کرده مرا بر آن داشت تا چند خطی به رسم مهربانی برایت قلم بزنم 

آرات عزیزم 

کوچک بزرگمردم! شاید دیدار ما هیچ گاه میسر نشود اما بدان ! هنگامی که در کنار دریا به تماشای امواج ایستاده ای مهر در سینه ی من سوار بر نسیم دریا صورت کوچکت را نوازش خواهد کرد ...

مهربانم ! این را بدان که هنگامی که در دل جنگل به تماشای پرندگان خو کرده ای صدای تپش های قلب من که با دیدن هر تصویر و حرکتی از تو ، امیدی تازه درونش غوطه ور می شود ، همراه با آواز پرندگان ، گوش های کوچکت را نوازش حواهد داد ...

مرد آریایی سرزمین من ! شاید بعدها کسی برایت بگوید ، سالهای پیش این تصاویر و حرکات زیبای تو و پدرت، مونس شبهای تاریک سرد مادر و پسری شده بود که مادر شلاق خورده از دردی به نام سرطان بود و پسر محروم از دیدار پدر 

مادر با دیدن تصاویر تو ،امید در دلش نقش می بست و پسر معنای پدر بودن را یاد می گرفت 

فرزند ایران برایت آرزوی شادکامی و سلامتی دارم 

تنها می خواستم بدانی ، هستند کسانی در کنج دیوارهای سر به فلک کشیده ی این زمین خاکی عاشقانه دوستت دارند 

 

پانوشت : کاش ی روزی بیاد که من زنده باشم و تو حرفهام  را فهمیده باشی آرات عزیزم 

خاله نادیا 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰