مدتی حالمان خوب نبود
دوست داشتن هایمان جای خود را به دوست نداشتن هایمان داده بود
هر چه سعی می کردیم همدیگر را دوست بداریم
انگار بند بند این طناب بافته شده با مهر از هم می گسست
نمی دانستیم بایستیم ؟!
برگردیم ؟!
ادامه دهیم ؟!
تنها می خواستیم بند ها از هم جدا نگردد
ناچار خاموش شدیم
به پهنای تمام مهربانی های نهفته در وجودمان خاموش شدیم
اما تو هرگز باور نکن
که چراغ مهر تو در وجود من خاموش گردد