کاش می دانستی حتی در عمیق ترین لحظه های سکوتم باز هم با تو سخن می گویم ....
تویی که گریز پاترین و دوست داشتنی ترین همسفر زندگی من بودی ....
در این بازگشت دوباره سرما ، باز هم اجازه نخواهم داد که ذره ای از مهر تو درون قلب شکستنی و بیمار من یخ بزند ....چنان هر بار که به یاد تو می افتم ، نام تو را با عشق در درونم فریاد می زنم که گرمی مهر وجودم تمام سردی دوری ات را در خود ذوب می کند ...
همسفر بودن و لحظه های سخت اما زیبای زندگی من !!!بذری در درونم کاشته ای که با غرنده ترین رعدها ، توفنده ترین طوفان ها و سردترین تگرگ های روزگار ، حتی ذره ای از جای خود تکان نمی خورد ...
بودنت سپاس و نبودنت ناسپاسی نیست ...
همین که در زیر آسمانی که من خورشید را در آن نظاره می کنم ، قدم می زنی ، شکر !!!!
برای م عزیز