از فلق تا شفق زندگی ام

کاش روزها همیشه رنگی دگر داشت

تنهایی تنهایی

دنیا کنارت باشد ، باز هم احساس تنهایی خواهی کرد 

اگر خودت کنار خودت نباشی ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پر پرواز

گاهی باید عقابی را در آسمان دلگیر و خلوت تنهایی های خودت در حال اوج ببینی 

شاید پر های غبار گرفته ی پروازت تکانی به خود بدهند و از لابلای میله های پوسیده ی قفس افکار ذهنت به شوق اوج به پرواز در آیند !!

اگر سرزمین پهناور دلت پر شده باشد از بوقلمون صفت هایی که تنها باد در غبغب انداختن را از خود به یادگار گذاشته باشند ، پرواز را به خودی خود فراموش خواهی کرد و بالهایت سست و بی جان خواهند شد ، اما نگاهت که به آسمان باشد و چشم از پرنده نماها برداری باز هم به سوی آسمان پر خواهی کشید  ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عمیق ترین حرفهایم

کاش می دانستی حتی در عمیق ترین لحظه های سکوتم باز هم با تو سخن می گویم ....

تویی که گریز پاترین و دوست داشتنی ترین همسفر زندگی من بودی ....

در این بازگشت دوباره سرما ، باز هم اجازه نخواهم داد که ذره ای از مهر تو درون قلب شکستنی و بیمار من یخ بزند ....چنان هر بار که به یاد تو می افتم ، نام تو را با عشق در درونم فریاد می زنم که گرمی مهر وجودم تمام سردی دوری ات را در خود ذوب می کند ...

همسفر بودن و لحظه های سخت اما زیبای زندگی من !!!بذری در درونم کاشته ای که با غرنده ترین رعدها ، توفنده ترین طوفان ها و سردترین تگرگ های روزگار ، حتی ذره ای از جای خود تکان نمی خورد ...

بودنت سپاس و نبودنت ناسپاسی نیست ...

همین که در زیر آسمانی که من خورشید را در آن نظاره می کنم ، قدم می زنی ، شکر !!!!

برای م عزیز 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

غوص تو و غصه ی من

به یاد روزی که تو غوص زدن در دریا را تجربه کردی و لحظه لحظه هایش را برایم توصیف ...
بعضی ها قدرت در خلوت بودن و تنها نشستن در وجود شان آنها نه تنها ضعیف بلکه قوی تر قوی تر می کند 
آدمی گاهی نیاز دارد با خودش باشد و در وجود خودش غوصی عمیق را تجربه کند 
غواصی تو روح خودمون ی صفایی داره که نگو و نپرس 
نمی دونم کدومتون تا حالا غواصی کردید ؟
غواصی که می ری پیچ بالا و پایین رفتنت با خودته تا زمانی که کپسول هوات تموم بشه 

هیچی نمی شنوی ، جز صدای حباب هوایی که نشون می ده داری نفس می کشی 
هم چیزهای زشت می بینی 
هم چیزهای قشنگ 
واسه خودت معلقی اون پایین 
گاهی اگه غواص قویی نباشی ، چنان درگیر امواج اون پایین می شی که فکر می کنی حالا می ری وسط خلیج 
نمی تونی حرف بزنی با غواص همراهت 
باید ایماء و اشاره ها را بلد باشی و گرنه بیچاره ای 
اون پایین که هستی باید مواظب مرجان ها باشی ، مواظب باشی فین های پاهات مرجانی را نشکنه ، باید احترام بذاری به چیزهای قشنگی که اون پایین می بینی ، صدف ها اون جا زنده اند ...ی وقت هوس نکنی یادگاری برداری اون صدف های زنده را ....
بعد که اومدی بالا ، کلی حال کردی 
ی دست مریزاد به خودت می گی که حداقل جرات کردی ، ی کوچولو ی دنیای متفاوت را بشناسی و ی صفایی به جسم و روحت بدی 
غوص زدن تو روح خودمون هم ی هم چین حسی داره 
با این تفاوت که دیگه غواص همراه نداری 
غواص قویی نباشی ، افسرده می شی ، نمی تونی خودت را از عمق بیرون بکشی و به سطح برسونی ، می ری جایی که دیگه خودت را نمی شناسی
اونجا خودتی و خودت 
می ری ساکت و آروم ، کپسول امید را می بندی پشتت و می گی بذار ببینم آخه چه خبره 
این دنیای تنهای پر هیاهو 
ساکت و آروم می شی تا فقط صدای حباب بشنوی 
دلت نمی خواد حرف بزنی 
دلت نمی خواد چیزی بشنوی 
می ری و ی دو دو تا چهار تایی با خودت می کنی 
می بینی دست مریزاد ، دوباره ی دنیای ناشناخته دیگه را شناختی 

ی چیزایی می بینی که اذیتت می کنه ی چیزایی می بینی که به خودت ایولا می گی 
می بینی 
درد بوده 
رنج بوده 
اشک بوده و و و و و و 
بعد ی چرخی می زنی می بینی بعد همه ی این ها ی تپه ی مرجانی قشنگ که پره از ماهی های رنگارنگی که هر کدوم نشونه ای از امید از عشق از مهر از دوست داشتن از تلاش از تکاپو از آینده یی سازنده و ....هستش 
که اگه نخوای از این تپه های مرجانی زیبای اعماق روحت در برابر خیلی حوادث حفاظت نکنی بعد از گذشت زمان فقط ی مشت شن و ماسه می بینی که دیگه اثری از ماهی های رقصان و رنگارنگ لا بلای مرجان ها هم دیده نمی شه 
راستی هوس نکنی از دنیای روحت یادگاری برداری یا یادگاری بذاری ، همون خاطرات ذهنت کافیه !!!!!!!!!!!!
راستی سعی کن جاهایی را که خیلی دوست داری ی منطقه ی حفاظت شده اعلام کنی 
تا اهریمنی بهت هجوم نیاره و جرات نداره پاشو از گلیمش دراز تر کنه ....
چه دنیای قشنگی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

(غوص زدن در روح افسردگی نیست ...فقط گاهی دستهای آدم هایی که ساکتند و گاهی گریه می کنند تو دستتون بگیرید ...شاید اون موقع کمی از حسشون را بفهمید
)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تارو÷ود...

می خواهم سبدی که تارهایش از عطر مهربانی و پودش از گلبرگ عطوفت بافته شده باشد 
در دست بگیرم و 
آنگاه درونش را از غنچه های لبخند انباشته کنم و 
با پاهای برهنه 
بر در هر خانه ای نذری دهم 
برایم فرقی نخواهد داشت که غنچه هایم پرپرشوند یا این که با تمام وجود احساس شوند 
مهم این است که عشق را تقسیم می کنم 
شاید به خاطر آوریم 
روزی می رسد 
که دیگر نیستیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حال بد من حال خوب تو

مدتی حالمان خوب نبود
دوست داشتن هایمان جای خود را به دوست نداشتن هایمان داده بود
هر چه سعی می کردیم همدیگر را دوست بداریم
انگار بند بند این طناب بافته شده با مهر از هم می گسست
نمی دانستیم بایستیم ؟!
برگردیم ؟!
ادامه دهیم ؟!
تنها می خواستیم بند ها از هم جدا نگردد
ناچار خاموش شدیم
به پهنای تمام مهربانی های نهفته در وجودمان خاموش شدیم
اما تو هرگز باور نکن
که چراغ مهر تو در وجود من خاموش گردد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

صبور...

باید صبور باشم 
باید آرام باشم 
باید خود درونم را احیاء کنم 
به خاطر خودم و تمام آرزوهایم 
به خاطر او و تمام آرزوهایش 
پری کوچک هنوز لابلای دفتر من نشسته 
هیچکس آخر پری من را نخونده 
چطور می توانم قصه ای که این قدر عاشقانه دوستش دارم و تمام شخصیت های خوب و ...زندگی ام را به تصویر کشیدم 
چنین ناخوانده بماند
من می خواهم خودم باشم 
ی مادر 
ی بانوی ایرانی 
توانمند 
هدفمند 
روشن 
با تمام ارزشهای وجودی یک انسان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

غرق

ی وقتایی 

ی وقتایی غرق نورم 
ی وقتایی سکوت می کنم 
ی وقتایی پرم از شادی 
ی وقتایی غم گلوم را می گیره 
ی وقتایی گم می شم تو خودم 
ی وقتایی راهم را پیش می گیرمو می رم 
ی وقتایی ساکن می ایستم و فقط نگاه می کنم 
ی وقتایی ....
آخر همون وقتا ی دفعه غرق می شم تو یاد تو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

صدا....

 

مدت هاســت احــساس میکــنم کــر و لال شــدم . . !!
این روزها صــدای احــساساتم رو فــقط صــفحه ی کیــــــــبوردم
میشــنود . . . !!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دلسادگی های من

for my brother

سلام داداش
اجازه می دی این دفعه بگم
سلام بهانه ی قشنگ برای قلم زنی
آره منم همون دیوونه همیشگی
داداش می دونی الان داشتم به چی فکر می کردی
دیدی همش این اصطلاح را به کار می برند
که انشااالله آسمون دلت همیشه آفتابی باشه
انشاااله هیچ وقت دلت بارونی نباشه ، می خوام برات ی چیزی تعریف کنم
امروز از پشت پنجره داشتم چشم چرونی آسمون را می کردم چقدر خوشگل بود آفتاب همه چیز امن و امان اون پایین درختها در حال خودنمایی به رهگذرهایی که از زیرشون رد می شدند و از ترس ی مشت خرافات که مبادا پوستش توی آفتاب بهار گداخته شده سعی می کردند سایه ی بیشتری از درختها را اشغال کنند و گنجشکها روی شاخه های نازک و بهاری درختها آواز جیک و جیک سر داده بودند
انگاری داشتند تمام ناز و عشوه های دنیا را واسه همدیگه روی شاخه های درختها از تنشون خونه تکونی می کردند
ی دفعه دیدم همه چیز بهم ریخت اینگاری آسمون زیر و رو شد ی مشت ابر سیاه و نیره آسمون آبی را فراگرفت دیگه خورشید پیدا نبود ابرها با سردر گمی خاصی هر کدوم به طرفی می رفتند اصلا آسمون دل آسمون زیر و رو شد
نمی دونم چی شد ؟
نمی دونم فرشته ها چی گفتند و ابرها چی شنیدند که از شدت خشم ابرهای سفید سیاه شدند
خلاصه بگم ابرها اصلا به مسیر همدیگه احترام نمی ذاشتند و تو راه همدیگه به هم برخورد می کردند این جا بود که صدای دلهره آور فریادهای اونها فضا را پر کرد و و رعد خشمشون از آسمون به زمین می اومد
پنجره اتاقم بسته بود و شیشه شفاف شده بود حفاظ خونه ی من
در اثر باد و خشم درختها با ساقه های نازک و تنومند شروع کردند به تلو تلو خوردن و وای به حال اونهایی بود که نتونستند محکم در برابر این خشم استقامت کنند و به زمین می افتادند
پرنده هایی کوچیکی که ناخن هاشون را محکم به جایی فرو نبرده بودند چند متری جابجا شدند
طفلکی گلدون هایی که تو تراس خونه هام بود و پنجره هایی که باز مونده بود
گلدون ها چون جاشون امن نبود به زمین افتادند و شکستند
پنجره هایی که باز مونده بود با صدای وحشتناکی بهم می خورد
اما جای من امن بود و هراسی از این فریادها و رعدها نداشتند
خیالم راحت بود
این هم بگذرد
جونم واست بگه که فرشته ها دلشون نازکتر از این حرفها بود و اشک چشماشون بیشتر از هر آبی روانتر
بارون آسمون شروع کرد باریدن چند دقیقه ای گذشت
خورشید که اون پشت نظاره گر خشم و داد و بیداد و غوغای باد و ابر و فرشته ها و آسمون بود
شروع کرد به نوازش تک تک اونها
خلاصه
با مهر خودش همه را دلگرم کرد
و ی جورایی دوباره آرامش را به دل همه برگردوند
ابرها کوتاه اومدند خشمشون فروکش کرد و دوباره رنگشون سفید شد
باد دیگه این میون ترکتازی نمی کرد و آروم گرفت
فرشته ها با دستمال گرم خورشید چشماشون را پاک کردند و خندیدند
از خنده ی فرشته ها ی رنگین کمون درست شد
پنجره هایی که باز مونده بود و شیشه هاشون شکسته شده بود خیلی فرصت می خواست تا دوباره مثل اولشون بشند
طفلگی گلدون هایی هم که ترک برداشته بودند اون ها هم زمان زیادی می خواستند تا عین اولشون بشند
ساقه های نازکی که تکیه گاهی نداشتند هم دلم براشون سوخت
با خودم گفتم اگه ی جای امنی ریشه هاشون را رسونده بودند و این قدر سربه هوا و بازیگوش تو زمین لونه نکرده بودند حالا اونها هم ایستاده بودند و این خشم شاید برگهاشون را ی تکونی می داد اما ریشه های اونها را اصلا تکون نمی داد
و من تنها پشت پنجره همه چیز را دیدم
ی دفع ی یاد دلهای آدم ها اوفتادم
خوب خشمه و روزگار بالاخره ی روزی می یاد سراغ تک تک ماها
و وای به حال اون موقعی که پنجره ی دلمون به روی خشم باز باشه
گلدون های محبتمون ی جای امن نباشه
ریشه های عشق و دوستی مون از سر بازیگوشی و شیطنت تو زمین دلمون فرو رفته باشه
پرنده های لبخندمون به هوای هوسی روی لبمون نشسته باشه
این جاست که با ی خشم همه چیز از هم می پاشه و حتی خورشید بزرگ کائنات هم نمی تونه دلامون را گرم کنه
اما وقتی همه چیز درست باشه
خشم می یاد
رعد خودنمایی می کنه
نعره ها دلهره را به دلمون می یاره
اما چون پنجره ها محکم سرجاشونند
پرنده ها و گلدون ها با عشق نشسته اند شاید بترسند
اما منبع بزرگ مهر دل همه را گرم می کنه
دوباره رنگین کمون عشق و دوستی تو آسمون دلمون خودنمایی می کنه

 

 

تو می توانی صدای نشنیده ی من را از لا بلای کلمات ناگفته ی من که بر روی صفحاتی که نه به رنگ سفید کاغذ بلکه به رگ خون در رگهای من از این پس بشنوی ...

 

تا ابد ماندگاری

تا ابد ماندگاری 
دوستت دارم داداش مهدی

 

 

 

 

...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰