می خواهم سبدی که تارهایش از عطر مهربانی و پودش از گلبرگ عطوفت بافته شده باشد 
در دست بگیرم و 
آنگاه درونش را از غنچه های لبخند انباشته کنم و 
با پاهای برهنه 
بر در هر خانه ای نذری دهم 
برایم فرقی نخواهد داشت که غنچه هایم پرپرشوند یا این که با تمام وجود احساس شوند 
مهم این است که عشق را تقسیم می کنم 
شاید به خاطر آوریم 
روزی می رسد 
که دیگر نیستیم