از فلق تا شفق زندگی ام

کاش روزها همیشه رنگی دگر داشت

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

پتک.....

ویران کننده اند ، ضربه هایی که پتک دلتنگی تو بر دیواره های  دلم می زند و چیزی جز سیلاب اشک هایم را به ارمغان ندارد  !!!!

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

فانوس یاد تو

·         قول داده ام گاهی هر از گاهی فانوس یادت را میان این کوچه های بی چراغ و بی چلچله روشن کنم .خیالت راحت!من همان منم؛ هنوز هم در این شبهای بی  فانوسی  هنوز دنبال تو می گردم 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

به نام تو ...به نام او

می نویسم برای بهانه هایی

 

 

و بهانه های نوشتنم بسیار زیاد

 

 

تو                                                

 

 

او

 

 

ما

 

 

شما

 

 

من

 

 

تنها بهانه ی نوشتنم امروز دل کوچکم شده است

 

 

از او برای او می نویسم

 

 

و هر چه درون او موج می زند

 

 

برای دلی می نویسم که
 

 

 

 باران را تمنا می کند

 

 

نه از آسمان

 

 

بلکه از ابرسیاهی که چشمانی به روشنی برق ستارگان شب های نورانی برای او رقم زده

 

 

دلی که نشاط را تمنا می کند

 

 

نه از رقص شاخه های درختان جنگل سبز

 

 

بلکه از رقص انگشتان کوچک و نحیفش به هنگام نوشتن زیباترین احساسش بر روی صفحه ی سفید کاغذ

 

 

دلی که سرسبزی را تمنا می کند

 

 

نه از تپه های اندود شده به چمنزار های زیبا و سرسبز

 

 

بلکه از تپش قلب کوچک اما به وسعت دریاها که سرسبزی او سرخی خون درون رگهای اوست

 

 

برای دلی می نویسم که معدود نیمکت هایی برای نشستن درون خود به جا دارد

 

 

نیمکت هایی که هر کدام اسم خاصی دارند

 

 

به نام تو

 

 

به نام او

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کاش هنوز می توانستم چیزی بنویسم ....

در این گرمای سوزان تابستان به بهانه ی رقص خورشید در چشمان نورانی تو سلام و عرض اخلاصی به گرمی دل کوچکم به دل بزرگ تو تقدیم می کنم

 

 

.......،

 

 

به استقبال روزی می رویم که در آن روز خورشید با دیدن تلالو چشمان تو خجلت زده شد

 

 

......،

 

 

می دانم آسمان دل تو ابری شده و این ابرها مانع از آن گردیده که چشمان کورم با دیدن خورشید دلت شفایی دوباره گیرد ، اما بدان این چشم ها به جای ابرهای دلت باریدند تا شاید اندک نوری به دل سیاه من روشنایی بخشد .

 

 

..... ،

 

 

می خواستم دل کوچکم را با دادن شاخه ی گلی یا هدیه ای به مهمانی خورشید آسمان دلت دعوت کنم

 

 

..... ،

 

 

می خواستم آسمان سرزمینم را به عاریه بگیرم  تا صفحه ی پیام تبریک من به تو باشد ، اما دستانم یاریم نکرد تا در این صفحه ی آبی پر از رنگ چیزی بنگارم و تنها به خورشید و ابر سلام کردم ، به جای ابر باریدم و به جای خورشید گرمی مهر خود را به تو تقدیم کردم .

 

 

....... ،

 

 

آرزویم این بود که در این روز با صدای خسته ولی پر از شور و مهرم شادباش ترین تبریکات را ب تو تقدیم کنم ، توئی که راه زندگی کردن با معنای بسیار متفاوت را به من یاد دادی ،اما....

 

 

بگذریم ....

 

 

....... ،

 

 

می خواستم کتابچه ای را یادبود این ...... کوچکت در گنجینه ی دل خود به یادگار داشته باشی ، اما نمی دانستم از کدامین نگارشگر به تو دست نوشته ای تقدیم کنم

 

 

لحظه ای درنگ کردم ....

 

 

چه کتابی بفرستم که نوشته های از عمق دل باشد نه از اوج تفکر ؟

 

 

چه کتابی برایت بفرستم که نگارشگر آن را به شور قلم زده باشد نه از سر شر ؟

 

 

چه کتابی برایت بفرستم که نگارشگر عمق مهر دل من را برای تو به تصویر کشیده باشد نه اوج پرواز عقاب را ؟

 

 

به اندیشه ی خود غوصی عمیق زدم ، آن دست نوشته ، تنها از سرانگشتان خودم سرچشمه می گیرد

 

 

....... ،

 

 

دست نوشته هایی که خطابه ی آن تو هستی ، فرشته ی آسمان دل کوچک من .

 

 

....... ،

 

 

عمیق ترین شادباش ها را به مناسبت روز ... ، .

 

 

گمان مبر با دریافت دست نوشته های سابقت مهر همیشگی تو از دلم شسته خواهد شد . گمان مبر هر چند جسم کوچکی دارم ، دلم نیز کوچک است نه! دل من به وسعت وسیع ترین آبهای این کهکشان پر از عشق و هستی است .

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰