در این گرمای سوزان تابستان به بهانه ی رقص خورشید در چشمان نورانی تو سلام و عرض اخلاصی به گرمی دل کوچکم به دل بزرگ تو تقدیم می کنم

 

 

.......،

 

 

به استقبال روزی می رویم که در آن روز خورشید با دیدن تلالو چشمان تو خجلت زده شد

 

 

......،

 

 

می دانم آسمان دل تو ابری شده و این ابرها مانع از آن گردیده که چشمان کورم با دیدن خورشید دلت شفایی دوباره گیرد ، اما بدان این چشم ها به جای ابرهای دلت باریدند تا شاید اندک نوری به دل سیاه من روشنایی بخشد .

 

 

..... ،

 

 

می خواستم دل کوچکم را با دادن شاخه ی گلی یا هدیه ای به مهمانی خورشید آسمان دلت دعوت کنم

 

 

..... ،

 

 

می خواستم آسمان سرزمینم را به عاریه بگیرم  تا صفحه ی پیام تبریک من به تو باشد ، اما دستانم یاریم نکرد تا در این صفحه ی آبی پر از رنگ چیزی بنگارم و تنها به خورشید و ابر سلام کردم ، به جای ابر باریدم و به جای خورشید گرمی مهر خود را به تو تقدیم کردم .

 

 

....... ،

 

 

آرزویم این بود که در این روز با صدای خسته ولی پر از شور و مهرم شادباش ترین تبریکات را ب تو تقدیم کنم ، توئی که راه زندگی کردن با معنای بسیار متفاوت را به من یاد دادی ،اما....

 

 

بگذریم ....

 

 

....... ،

 

 

می خواستم کتابچه ای را یادبود این ...... کوچکت در گنجینه ی دل خود به یادگار داشته باشی ، اما نمی دانستم از کدامین نگارشگر به تو دست نوشته ای تقدیم کنم

 

 

لحظه ای درنگ کردم ....

 

 

چه کتابی بفرستم که نوشته های از عمق دل باشد نه از اوج تفکر ؟

 

 

چه کتابی برایت بفرستم که نگارشگر آن را به شور قلم زده باشد نه از سر شر ؟

 

 

چه کتابی برایت بفرستم که نگارشگر عمق مهر دل من را برای تو به تصویر کشیده باشد نه اوج پرواز عقاب را ؟

 

 

به اندیشه ی خود غوصی عمیق زدم ، آن دست نوشته ، تنها از سرانگشتان خودم سرچشمه می گیرد

 

 

....... ،

 

 

دست نوشته هایی که خطابه ی آن تو هستی ، فرشته ی آسمان دل کوچک من .

 

 

....... ،

 

 

عمیق ترین شادباش ها را به مناسبت روز ... ، .

 

 

گمان مبر با دریافت دست نوشته های سابقت مهر همیشگی تو از دلم شسته خواهد شد . گمان مبر هر چند جسم کوچکی دارم ، دلم نیز کوچک است نه! دل من به وسعت وسیع ترین آبهای این کهکشان پر از عشق و هستی است .