از فلق تا شفق زندگی ام

کاش روزها همیشه رنگی دگر داشت

برای یک دوست

بیاییم هیچ گاه احساس خود را با دستانمان مقابل جوخه ی خشم و سرخوردگی قرار ندهیم ، که اگر احساس بمیرد ، دل آدمی می میرد ....

در این چند روز اخیر بارها و بارها به یاد دوستی افتادم که نامش ، یادش و تمام مهربانی هایش ریشه در قلب من دارد ...

شاید هرگز این نوشته از مقابل دیدگانش گذر کند ...

اما من دست به اعدام احساس خود هرگز نخواهم زد ...

او اولین کسی بود که برایم آروزی سختی کرد ...

شاید آن زمان افکار خام جوانی مرا از او رنجور و پریشان خاطر کرد ...

اما حالا با گذشت سالیانی و تحمل دردهایی که فکرش ذهن هر انسانی را آشفته می کند ، یافتم که چه خامی بودم حالا چه شده ام !!!!!

دوست خوبم می خواهم بگویم روزهای خوب و بدی را با همدیگر گذران کردیم 

از با هم بودن گاهی خوشنود و گاهی چه رنجیده خاطر شدیم 

اما بعد از آن جدایی دیگر هرگز به خود اجازه نداده ام راهی را دوباره در پیش بگیرم که پایان دلچسبی برای من و تو به ارمغان نمی آورد... 

اما گمان نکن که احساسم ذره ای نسبت به خوبی هایت کاسته شده ...

افکارم و احساسم را چنان با عشق هدایت می کنم که آنها همین گونه از دور اما با مهر هر از گاهی برایت جملاتی را به نشان از مهر و سپاس از بودنت هر چند دورادور ، پیشکش کنند...

نادیا نوشت : امروز دومین روزیست که دوباره پر از درد اما با عشق ، تنها کنج خانه ام به یاد تو می نویسم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تنهایی

امروز بعد از مدتهای زیادی صدای نفس های تو را در خانه ام گم کرده ام 

چه سخت است بودن در چهار دیواری که صدای آرامش بخش تو در آن موج نزند ....

تنها دلیل زندگی ام !!!!

اگر تمامی ضربه های شلاق روزگار را به جان خریدم و قد خم نکرده ام 

اگر تمامی دردهای وجودم را پذیرفتم و لبخند لبان را گم نکرده ام 

اگر ....

تنها دلیل آن تو بودی ....

حالا دیگر حتی نوشته های کتابهایت را به سختی می بینم ولی هرگاه به شانه هایم تکیه می دهی و من لبخند  رضایت تو را می بینم ،دیگر برایم مهم نیست که نور چشمانم به تاریکی گراییده ، مهم این است که نور دلم افق را می شکافد ....و می دانی و می دانم  با وجود سختی هایی که هر دو تا به حال کشیدیم ، باز کنار همدیگریم ، و من خوشنودم 

 

تنها دلیل بودنم !!!!

امروز که در کنارم نیستی ، زمان چه سخت می گذرد و من تنها برای گذر این زمان سخت ، ناچار به ثبت آن شده ام ، نه به دلیل سخت بودنش ، تنها به دلیل شوق عشق وجود تو در شریانهای دردناک من 

علی من !!!تنها دلیل بودنم 

من بی تو هیچم 

نادیا نوشت : وقتی شیمی درمانی می کنی ، شریانهای بدنت دردی را حس می کنند از زمین تا آسمان 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شاید ....

راه بدی را انتخاب کرده بودم ، 

...مهربانی و زیاد توجه داشتن و خیلی حماقت های دیگر ...

اینروزها هر چه خائن تر باشی پاک تری و دلچسب تر ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ناقوس

وقتی تو را در آغوش می گیرم 

صدای قلبم ، همانند صدای ناقوس بلندی ، تمام دیواره های ناامیدی در وجودم  را به لرزه در می آورد و چمنزار های عشق و مهر را برایم به تصویر می کشد 
فرزند کوچکم ...تو تمام هستی مادری .!.!.!
 
پانوشت : ی مادر وقتی مبتلا به سرطان بشه خیلی قوی تر از هر انسان دیگری می شود 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تجسس

این جا محل تجسس نیست ...

این جا تنها دل من نقش می زند ...؟!؟!؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

امید و س...ر...ط...ا...ن

وقتی مبتلا به سرطان باشی ....

امید را در هر لحظه به لحظه ی زندگی ات مزه می کنی ...!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

صدای آشنا

سالها پیش با صدایی به لطافت چکامه  و  ظرافت گلبرگهای گل سرخ آشنا شدم ...

و این صدا مرا در مسیری گذاشت که داغترین ضربه های روزگار  در خود ذوبم کرد 

و اما شنیدن هر کلامش نقشی تازه در من باقی گذاشت ...

کاش می توانستم قصه ی آبدیده شدن را با شما قسمت کنم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تو می توانی ...

گاهی روبروی آیینه ی کوچک خانه ام می ایستم و با چشم هایی سرشار از امید به موهای سپید و استخوانهای بیرون زده ی گونه هایم و دستهایم می نگرم و با لبخندی به خود تنها جمله ی حک شده تو  در وجودم ، را تکرار می کنم ...

تو می توانی 

" من می توانم " 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

واژه عشق

شاید مخاطب عام افسانه ها را که می خوانند  ، در نگاه اول برایشان 

واژه ی عشق  دردناک و جانکاه است ...

اما عشق در زندگی من معنای دیگری رقم خورده است 

انگار آفریننده کائنات تنها با عشق لوح وجود من را سرشت ...

با هر دمی عشق را در وجود خود جاری می سازم ....

و با هر بازدمی عشق را در هوا جاری ....

جانان من !!!!عشق بر تو مبارک 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گور & دلتنگی

در لابلای واژه واژه زندگی ام ...

نمی دانم چگونه می توان برای دلتنگی ، گوری عمیق ساخت ؟!؟

هر چه بیشتر کند و کاو می کنم بیشتر پی به این می برم که هر کس دلتنگی را دفن کند ، دلش را یعنی بخشی از وجودش را دفن می کند !!!!

و چگونه می توان آدمی بدون بخشی از وجود خود ، راه عشق را بپیماید ...؟!؟!؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰