بیاییم هیچ گاه احساس خود را با دستانمان مقابل جوخه ی خشم و سرخوردگی قرار ندهیم ، که اگر احساس بمیرد ، دل آدمی می میرد ....

در این چند روز اخیر بارها و بارها به یاد دوستی افتادم که نامش ، یادش و تمام مهربانی هایش ریشه در قلب من دارد ...

شاید هرگز این نوشته از مقابل دیدگانش گذر کند ...

اما من دست به اعدام احساس خود هرگز نخواهم زد ...

او اولین کسی بود که برایم آروزی سختی کرد ...

شاید آن زمان افکار خام جوانی مرا از او رنجور و پریشان خاطر کرد ...

اما حالا با گذشت سالیانی و تحمل دردهایی که فکرش ذهن هر انسانی را آشفته می کند ، یافتم که چه خامی بودم حالا چه شده ام !!!!!

دوست خوبم می خواهم بگویم روزهای خوب و بدی را با همدیگر گذران کردیم 

از با هم بودن گاهی خوشنود و گاهی چه رنجیده خاطر شدیم 

اما بعد از آن جدایی دیگر هرگز به خود اجازه نداده ام راهی را دوباره در پیش بگیرم که پایان دلچسبی برای من و تو به ارمغان نمی آورد... 

اما گمان نکن که احساسم ذره ای نسبت به خوبی هایت کاسته شده ...

افکارم و احساسم را چنان با عشق هدایت می کنم که آنها همین گونه از دور اما با مهر هر از گاهی برایت جملاتی را به نشان از مهر و سپاس از بودنت هر چند دورادور ، پیشکش کنند...

نادیا نوشت : امروز دومین روزیست که دوباره پر از درد اما با عشق ، تنها کنج خانه ام به یاد تو می نویسم